فیک عشق ابدی

صبح

از خواب لند شدم جیمین بیرون بود حوصلم خییلی سررفته بود به جیمین گفتم بعد به خونه مامان رسیدم

جانهو: سلام مامان جون

مامان: سلام دختر قشنگم

شوگا: جانهو سلام میگما نمیخوای امشب شام خونتون ترتیب بدی

جانهو: باشه به جیمین میگم چون باید به خواهرشم بگه بعدش باید کارای عروسی بکنیم

شوگا: باش

دایی و زن دایی مدتی که از این خونه رفتن به کشور خودمون ن اما من نرفتم و داداش مامان هم موندن

فردا شب

من. جیمین. شوگا. خواهر جیمین سر شام بودیم

شوگا: خوب ابجی چخبرا
جانهو: هیچی والا غذاتو بخور

شام تموم کردیم رفتیم کنار

بعد از مهمونی

جیمین: عشقم فردا داریم میریم کارای عروسی بکنیم زود بخواب

جانهو: چشم
بوسه ای به لبش زدم

جیمین: ببین خودت شروع کردی خواستم بزارم امشب کاریت نداشته باشم

که دوید دنبالم فرار میکردم

صبح

لباس عروسی های قشنگی بود

که یکی با کمک مامان انتخاب کردم

لباس جیمین که نگم

فردا عروسی ما بود

به خونه رسیدیم البته مامان گذاشتیم خونه

خسته خیلی سری خوابم برد

وقتی بیدار شدم.....
دیدگاه ها (۶)

فیک شاهزاده من

فیک عشق ابدی

فیک عشق ابدی

فیک شاهزاده من

فیک عشق ابدی

فیک عشق ابدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط